چهل روز است که ازواقعه عاشورا می گذرد چهل روز پیش، هفتاد و دو دریا در بیابان نینوا غنودند، تا در امواج خروشان خود، حقیقت را به عالم هستی فریاد کنند و زمانه را بیدار کنند . چهل روز است که فریاد شمشیرها، خاموش شده و اندوه نیرنگ کوفیان، از حنجره خسته زینب علیهاالسلام فریاد می شود. دو توفان چه ها کردند و چه ها شنیدند و دیدند؛ خدا می داند! کسی جز پروردگار مهربان از احوال اهل حرم، از راز اشک های فروخورده و ناله های غریبانه شان خبر ندارد. خدا می داند داغ مردان عاشورا با جگرهای مشتعل زنان و کودکان چه کرده است! خدا می داند میراث داری زخم عاشقان یعنی چه!
اینک کاروان آمده است تا خشم تازیانه ها را بر بدن های کوچک، مویه کند؛ آمده است تا قصه دربه دریاش را ، در گوش زمان نجوا کند ؛ آمده است تا در رد پای سنگ، آینه های شکسته را جستجو کند.
نیازى به گلابافشانى نیست؛ هنوز اربعین گلهایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است. دور و برشانان را نگیرند، آنها از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته اند.
بگذار راحت تر بگویم !
دل زینب سلام الله علیها براى خلوت پر می کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار ، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریه هاى فرو خورده چهل روزه اش را یکسره رها سازد.
وای بر کوفیان ! وای بر کوفیان ! وای بر .......